عروجی | شهرآرانیوز؛ نمیشود حمیدرضا صدر را دوست داشته باشی و کتاب آخرش را نخوانده باشی، زجر نکشیده باشی، نخندیده باشی، اشک نریخته باشی، کیفور نشده باشی و... کلماتی که انگار اتاق تشریح را تداعی میکند و هم زمان چنگ زدن به زندگی را. مردی که خودش را این قدر خوب میشناسد که بدون ترس حرفش را بزند، بدون اینکه از قضاوت هراس داشته باشد. کلمات «از قیطریه تا اورنج کانتی» انگار از دل ساعتها تماشای چندین اتاق تشریح بیرون آمده است. دو اتاق: یکی قیطریه و دیگری در ینگه دنیا در اورنج کانتی. دو اتاق و چند اتاق سیار و هزاران خانه و پُلی که یک به یک خراب میشوند.
صدر از روزی که میفهمد کار از کار گذشته، از آن لحظهای که متوجه میشود کارش تمام است، از همان اتاق سرد و بی روح و نمور مطب دکتر، دیگر بیرون نمیآید و همه ما را هم آنجا نگه میدارد؛ و راستش، نام کتاب ترمز تلخی روایت صدر را کشیده. هیچ فاصلهای بین قیطریه و اورنج کانتی وجود ندارد. او در کتابش لایه لایه خودش را میبُرد و میشکافد و شرحه شرحه میریزد روی این صفحات.
خودش را که ذره ذره دارد تمام میشود. ما بیشتر از دویست صفحه با او همراه میشویم، با او که خودش را پیچانده لای یک تریشه پارچه و میدانیم که یک روز لای همان تکه پارچه زیر خاک میرود و تمام میشود؛ و ما، ما خوانندههای این مسیر مرگ آلود، بی واهمه همراهش میشویم و مدام دنبال کورسویی برای امیدواری میگردیم هرچند میدانیم قرار نیست اتفاقی بیفتد. قرار نیست باز او را ببینیم. او در کتاب آخرش نه واقعه نگاری میکند نه قصه میگوید بلکه لایــه لایــه خـودش را مـــی بــــُرد و میشکافد و شرحه شرحه میریزد روی این صفحات. خودش را میپیچد لای تریشه پارچهای که به زودی با همان زیر خروارها خاک دفن میشود.
حمیدرضا صدر کلامش همه فهم بود. شور داشت و دانایی بی تبخترش گیرایی داشت و جاذبه. کسی فکر نمیکرد یک نفر بتواند هم زمان هم مفسر فوتبال باشد و هم یک منتقد فوق العاده سینما. صحبت از فوتبال برای خیلیها نشانه کم سوادی و حتی لمپنیزم بود، ولی او و معدود آدمهای شبیه او این تصویر را شکستند و با صدای بلند فریاد میکشیدند که فوتبال از سینما هم بیشتر شبیه زندگی است.
ما صدر را از مجله «فیلم» شناختیم و بخش سایه «سایه خیال»، بعدها با «هفت» و تیم مجید اسلامی و احمد طالبی نژاد. کسی که هیچ وقت نقدهای تندوتیزی ننوشت و البته صدر استادانه با مقاله ها، نقدها و یادداشت هایش نشانمان داد که نباید انتظار واکنش سریع و سرسختانه در برابر فیلمهای سینما را داشته باشیم. ما از او «درنیامده» و «افتضاح است» نمیخواستیم، بلکه دلمان میخواست تحلیل کند. ما عاشق فکتهای دقیق و پر از جزئیات ناب ذهن فعال و پویایش بودیم.
از آن طرف، صدر برای چندنسل از فوتبال دوستان نماد عشق بی حدوحصر و زلال به فوتبال، سینما و ادبیات بود و همچنان هم هست و خواهد بود. کمتر کُری خواند و بیشتر به لذت بردن فکر میکرد، به جاودانگی. از سیاست بیزار بود و از اینکه نگاه طبقاتی به آدمهای دور برش داشته باشد و اینها همه از مرگ اندیشی اش میآمد. مدام فکر کردن به مرگ، زیباییهای خودش را هم دارد.